يارب آن چه چشمهء است محبت
که از آن قطره اي خوردم و دريا گريستم
اي اشک هر چه از ديده ريزمت زير پاي
بينم که باز بر سر مژگان نشسته اي
عقل ميگفت که دل منزل و ماوءاي من است
عشق خنديد که يا جاي تو يا جاي من است
جور گل بلبل کشيد و برگ گل را باد برد
بيستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
تو برفتي و غمت در دل من منزل کرد
آري آري غم تو از تو وفادارتر بود
عمر من شد برف فرداي من
واي از اين فردائي نا پيداي من
تيک تاک ساعت آوردم بخود
و زسخن شد ناصح گوياي من
با زبان عقربک ميگفت عمر
ميروم بشنو صداي پاي من
فرق است ميان من و پروانه در عالم
او بال و پرش سوخت ولي من جگرم سوخت